سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی قرار

اومدم یه جایی مثلا در خلوت بنویسم، نگو اینجا سیستم خاصی داره واس خودش که با بهانه و بی بهانه ممکنه خیلیا به وبلاگت سر بزنن!! ما نخوایم این سیستمو باس کی رو ببینیم؟؟ :|

بی خیال. واس این حرفا نیومدم. اومدم که بگم نمدونم چه مرگمه!

این سفر مثل یه گپ بود، یه گپ نه چندان شیرین، و بعد یدفه سقوط به همون نقطه ای که مدتها داشتم برنامه ریزی میکردم چجوری باهاش کنار بیام؛ و الان دوباره نقطه صفرم!! خالی... تهی از هر فکر و احساسی...

یه چیزی از درون آزارم میده.

خوشی ها و خنده های سال پایینی ها رو که میبینم انگار قرن ها ازشون فاصله دارم! انگار یه غباری رو دلمه که با هیچی پاک نمیشه. انگار از همه چی دور شدم، خیلی دور... آخرین باری که با یه دوست از ته دل خندیدمو یادم نمیاد!

فکر میکردم برگردم سراغ کارای قبلی همه چی اوکی میشه، ولی نشد. دیگه مرور یا تداعی هیچ خاطره ای تو گذشته برام لذت بخش نیست. بوی تکراره! بوی نا، بوی موندگی.

حتی فکر کردن به خواستگار و ازدواج هم دیگه ذره ای برام قشنگ نیست!

خدایا، چی شدم؟؟

شاید پشیمونم از گذشته ام، از خاطراتم. شاید همش دارم گذشته خودمو و سالهایی که گذشت رو مقایسه میکنم با زمان حال اونایی که با منو گذشته ام خیلی فرق دارن...

شاید دارم دنبال یکی میگردم که براش مهم باشم، ستایشم کنه، بهم بگه قدم هایی که برداشتم اونقدر بزرگ بوده که جای هیچ شکی نیست، افسوس نباید برام معنی داشته باشه. شاید متنفرم از همه اونایی که فرصت پیشرفت رو از منو امثال من گرفتن تا همیشه خودشون رئیس باشن و الان خیلی راحت پُست هاشونو میدن به کسایی که لیاقتشون یک هزارم منم نیس!

آره، همش ناراحت کننده س. و من ناراحتم... "حال"ام بده.

حس میکنم اون جایی که باید میبودم نیستم.

حس میکنم از رویاهام دور شدم، شاید واس شروع دیر شده...

چرا یک نویسنده/ژورنالیست موفق نشدم؟

یا یک عکاس حرفه ای،

یا خالق نقاشی های اعجاب انگیز...؟

میتونستم آتش نشان بشم، یا پلیس، یا یه ورزشکار حرفه ای...

و یادم رفته که خیلی ها آرزو داشتن و دارن که یک پزشک بشن!!!!!!!!

تصویر آیندمو گم کردم،

بی هویتی شدم که کارت شناساییش توی جیبشه ولی حس دست کردن و بیرون آوردنشو نداره!

گمشده ای که آدرس خونشو بلده ولی میخواد یه بی خانمان به نظر بیاد!

یه آدم خودخواه..........

که میخواد روی کره زمین فقط خودش باشه و خودش!!

یگانه،

بی همتا!

واقعا همینه حس درونیم.....!

کاش کلاسا دوباره شروع بشه!

اینجوری بده،

ینی بدتر از بده!

هویتمو گم کردم... و وای که من چقدر مستعدم واس گم شدن و شیون کردنه بعدش!

امیدوارم همش هورمونی باشه :|

خدایا، همه جوونارو خوشبخت کن.

بعدش اگه دوس داشتی یه دستی هم به سر زندگی ما بکش.

نقشه زندگیمو یجوری بکش تا به زودی روزی برسه فقط جاهایی پامو بذارم که مشتاق دیدنم باشن!

فقط جاهایی برم که لبریز عشق باشه...

و همین...........................

آمین

ممنونم :*


ارسال شده در توسط z.behnam