بی قرار

سلام خدای عزیزم؛

مثل همیشه مخاطبم فقط تویی و تو...

ازت چند تا درخواست دارم، چند تا خواهش، چندتا التماس؛

کمکم کن هیچ وقت یادم نره پدر و مادرم چقدر بهم نیاز دارن!

نه نیاز مادی، نیاز به "بودنم"...

کمکم کن روزی نرسه که اونقدر توی روزمرگی های زندگیم گم بشم که بشم یکی مثه محمد، یکی مثه فاطمه.

کمکم کن براشون نوه های خشگل بیارم تا هیچ وقت تنها نمونن،

کمکم کن اونقدر فرزند خوبی باشم که حتی کوچکترین حسرتی رو دلشون نمونه، حتی یک لحظه هم به ذهنشون نرسه که معنی وفا و محبت رو گم کردن، حتی ثانیه ای هم مایوس نشن از تمام روزایی که با عشق باهامون بودن و شاهد بزرگ شدنمون...

وای که چقدر سخته عاشق یکی باشی و از تموم زندگیت براش مایه بذاری و پشتش واستی تا از یه موجود بی نهایت ناتوان به یه موجود بی نهایت توانمند تبدیل بشه و... روزی برسه که حتی اونقدر باهاش راحت نباشی که بهش بگی دلت ازش گرفته!!!

وای خدایا.... به کجا داریم میریم؟؟؟؟؟!!!

خدایا، منو اونقدر قوی کن که اگه روزی لازم شد از پیشرفت خودم، موقعیت خودم، زندگی و خواب شب راحتم بگذرم و کنار پدر و مادرم باشم...

اگه نتونم خوبی های اونارو جبران کنم چطوری میتونم تموم نعمت های تو رو شکر کنم؟؟ مگر پدر و مادر نمونه ی کوچیک خالق های زمینی نیستن؟ مگه اونا به اراده ی تو مسئول بزرگ کردن فرشته های کوچولو تا زمان رسیدنشون به مرحله خلق های جدید نیستن؟ چطور میشه فراموش کرد......

خداجونم، عاشق بابام، شیفته ی مامان...

کمکم کن یادم نره مامان بارها توی اتاقم روی زمین و زیر چراغ روشن خوابید تا حتی اگه لحظه ای درد امونم نداد و بیدار شدم کنارم باشه... تا سر ساعت از خواب خودش بزنه و قرص های من دیر نشه، دل نگرون بود و بی تاب و بی قرار برای من..... عاشقانه ترین تصویر زندگی یک انسان...

کمکم کن یادم نره بابا شعر "زری جون زری جون تو نور چشم مایی..." رو توی سن 23 سالگی هنوزم برام میخونه! من ته تغاری و مونس لحظه های تنهائیشم، مایه فخر فروشیش به همه، امیدی توی دلش که دوست ندارم هیییچ وقت ناامید بشه...

"فقط تو" میتونی کمکم کنی، خالق آسمان ها و زمین، تاریکی ها و نور...

2 ساعت دیگه منو بابا میریم تهران و فردا عصرم هند، لطفا خیییلی مواظب مامانم باش، مواظب بابا و منم همینطور.

من بمیرم و روزی رو نبینم که مامان بگه خونه فاطمه و محمد نمیرم تا شاَنم پایین نیاد و یوقت دفعه دیگه در حد همین تعارف هم به زبون نیارن!!

من بمیرم و نبینم روزی رو که بابا ناراحت باشن چرا هیچ کدومشون تعارف نکردن مارو بدرقه کنن.....

خدایا، میدونم احتمالش خیلی زیاده منم یک روزی مثه اونا بشم، پس کمکم کن نشم! ازت عاجزانه درخواست میکنم...

کمکم کن توی این سفر تا جایی که میتونم کاری کنم به بابا خوش بگذره، کمک کن در نبود ما به مامان حتی ذره ای بد نگذره...

آمین

 

نیکویی و خوبی با پدر و مادر نتیجه ی حسن معرفت و شناخت پروردگار است؛

زیرا عبادتی نیست که انسان را سریعتر به رضای پروردگار برساند،

و بهتر باشد از نیکویی به والدین برای خدا!

امام صادق (علیه السلام)


ارسال شده در توسط z.behnam